بیگ بنگ: این همه شلوغی در سحابی بچه قورباغه برای چیست؟ تشکیل ستارگان! انتشار گرد و غبار در سحابی بچه قورباغه که با نام IC 410 هم شناخته میشود در فاصلۀ ۱۲ هزار سال نوری از ما در صورت فلکی ارابه ران صورت می گیرد.
ابرِ گازی درخشان در این تصویر بیش از ۱۰۰ سال نوری وسعت دارد و توسط ِ بادهای ستاره ای و تابش خوشۀ ستاره ای بازِ NGC 93 شکل گرفته است. ستارگان درخشانی که ۴ میلیون سال پیش در ابر میان ستاره ای شکل گرفتند در سرتاسر سحابیِ تشکیل دهندۀ ستاره مشاهده می شوند. در مناطقی در IC 410 که دائمأ ستاره تشکیل می دهند، این بچه قورباغه های کیهانی طولی به اندازه ی تقریبأ ۱۰ سال نوری دارند. این تصویر برجسته در نور مادون قرمز، توسط ِ ماهواره ی کاوشگر نقشه بردار فروسرخ میدان وسیع ناسا(WISE) گرفته شده است.
بر اساس یافتههای یک تحقیق، پرندگان مهاجر، همزمان با افزایش دمای جهان زودتر از موعد به زادگاه خود بازمیگردند. مطابق تحقیق انجام شده توسط دانشگاه ادینبورگ، پرندگان به طور متوسط به ازای هر یک درجه افزایش دمای جهان، یک روز زودتر به زادگاه تابستانی خود بازگشتهان.
به گزارش BBC، در این تحقیق، صدها گونه پرنده در کل پنج قاره رصد شده است. امید میرود که این تحقیق به دانشمندان کمک کند تا واکنش گونههای مختلف را به تغییرات اقلیمی پیشبینی کنند. مهاجرت تابستانی بیهنگام پرندگان، حتی اگر زمان مهاجرتشان فقط به مدت چند روز جابهجا شود، ممکن است منجر به این شود که نتوانند به حداکثر منابع لازم – از جمله غذا و محل مناسب آشیانه – دست پیدا کنند.
از طرف دیگر، مهاجرت دیرهنگام نیز میتواند بر زمان تولد جوجه پرندگان اثر بگذارد و شانس بقاء را از آنان بگیرد. در این تحقیق، نشان داده شده که پرندگانی که به مسیرهای دور مهاجرت میکنند و معمولاً واکنش کمتری به افزایش دما دارند، بیشتر از همه گونهها متضرر میشوند. زیرا پرندگان دیگر با زودتر رسیدن به مقصد، شرایط محیط را به نفع خود رقم میزنند.
به ادامه مطلب بروید
این پانورامای زیبا آسمان شفاف بر فراز کوه دماوند را به تصویر کشیده که سایۀ سیاره زمین را در بالای آن نشان می دهد. این منظرۀ گرگ و میش و وسوسه انگیز از هشت فریم تشکیل شده که هر کدام از فاصله ی ۴۰۰۰ متری بالای سطح دریا در غروبِ ۶ آوریل ۲۰۱۷ گرفته شده اند.
در بالای سایۀ خاکستری و تیره زمین یک کمانِ محو، متمایل به صورتی و شفاف مشاهده می شود. نور قرمز رنگِ خورشید در این کوه که به کمربند ناهید (ونوس) نیز معروف است با آسمان آبیِ شرق ادغام شده است. قلۀ کوه دوردستِ دماوند در مرکز خط افق ناهموار در میان رشته کوه های البرز جای گرفته است. دماوند که یک خصیصۀ جالب در اسطوره شناسی و ادبیات فارسی است در واقع یک آتشفشان چینه ای -آتشفشانِ ساخته شده از لایه های متناوب گدازه و خاکستر- است که ارتفاعش به ۵۶۱۰ متر بالای سطح دریا می رسد، یعنی بلندترین قله در ایران و خاورمیانه.
به گزارش بیگ بنگ به نقل از سرویس فناوری آنا، محققان شواهدی دال بر وجود یک شبکه مخفی از مغزهای کوچک پیدا کردهاند که میتواند درک ما از چگونگی انتقال درد در سراسر بدن را تغییر دهد و موجب انقلابی در طراحی و تولید داورهای مسکن شود. فرض فعلی این است که احساس درد تنها توسط سیستم عصبی مرکزی، مغز و و نخاع، تفسیر و ترجمه میشود. اما تحقیقات جدید حاکی از آن است که سیستم عصبی محیطی، برخلاف آنچه برای قرنها تصور میشد، نقش بسیار مهمتری را در این پروسه ایفا میکند.
البته این مطالعه تاکنون تنها روی موشها انجام شده است، بنابراین قبل از اینکه کتابهای درسی بازنویسی شود نیاز است که این تحقیقات روی انسانها نیز صورت بگیرد. اما با توجه به شباهتهای موجود بین سیستم عصبی جوندگان و انسانها، این یافتهها دلیل بسیار قانع کنندهای را ارائه میدهند تا نگاه دقیقتری به سیستم عصبی محیطی در انسان داشته باشیم. به خصوص حالا که کشمکشهای زیادی بر سر تولید داروهای موثر در تسکین دردهای مزمن و شدید وجود دارد.
نیکیتا گمپر، محقق دانشگا لیدز بریتانیا، میگوید: هنوز نمیدانیم که این سیستم چگونه کار میکند اما قطعا ساختارهایی وجود دارند که اجازه تفسیر و تغییر اطلاعات لمسی دریافت شده توسط مغز را به سیستم عصبی محیطی میدهند. برای درک بهتر و دقیقتر از این پروسه، به مطالعات بیشتری نیاز است».
سیستم عصبی محیطی، شامل تمامی اعصابی میشود که سیستم عصبی مرکزی را با اطلاعاتی از سراسر بدن تغذیه میکنند. برای کسانی که آناتومی نخواندهاند: همه خطهای آبی در عکس زیر سیستم عصبی محیطی و مناطق زرد، مغز و نخاع، سیستم عصبی مرکزی را نشان میدهند. همانطور که میبینید، سیستم عصبی محیطی به خوبی نقشه برداری شده است اما تا به امروز دانشمندان گمان میکردند این سیستم کم و بیش یک شبکه سیمکشی است که پیامهای عصبی را از مناطق دیگر بدن به سیستم عصبی مرکزی میرساند.
همچنین محققان فکر میکردند که تمامی تصمیمات توسط سیستم عصبی مرکزی و عمدتا مغز گرفته میشود؛ سپس پیامهای عصبی از طریق سیستم عصبی محیطی به بیرون فرستاده میشود تا به اندامها گفته شود که چگونه واکنش نشان دهند. این بخشی از نظریه دروازه کنترل درد» است که بیان میکند یک دروازه ساده بین سیستم عصبی مرکزی و محیطی وجود دارد که کنترل کننده اطلاعات ارسالی به سیستم عصبی مرکزی است.
مطالعه جدید حاکی از آن است که سیستم عصبی مرکزی قادر به تغییر سیگنالها، حتی قبل از آن که به سیستم عصبی مرکزی برسند، است. دانشمندان بر این باورند که این دروازهها به عنوان ناظر درمانی درد مورد استفاده قرار میگیرند. در سالهای اخیر، شواهدی به دست آمد که نشان میداد، سیستم عصبی محیطی نقش پیچیدهتری در بدن دارد اما این اولین مدرک محکم دال بر تفسیر و تعدیل احساس درد توسط این سیستم است.
این پژوهش به خصوص به مطالعه گانگلیون سیستم عصبی محیطی پرداخت. گانگلیون مجموعهای از غدد کوچک در سیستم عصبی است که پیش از این گمان میشد تنها در ارسال پیامهای عصبی نقش دارد و ارتباطی بایکدیگر برقرار نمیکنند. پس از مطالعه سلولهای گانگلیون موشها، دانشمندان متوجه شدند که این غدد با کمک مولکول سیگنالدهی GABA» قادر به تبادل اطلاعات بین خود هستند؛ توانایی که تا پیش از گمان میشد تنها محدود به سیستم عصبی مرکزی باشد. دانشمندان با بررسی دقیقتر سیستم محیطی، سازههایی یافتند که ارتباط عصبی در ساختار سیستم عصبی محیطی ممکن میسازد. این پدیده مانند این است که هر حسگر عصبی دارای یک مغز کوچک بوده که قادر است تا حدی اطلاعات دریافتی را تفسیر کند.
آیا همهی ما ساکن کالبدی هستیم که زندگیهای پیشینی را تجربه کرده است؟ این ایدهی فریبنده ای است که خیلی از مردم از جمله شرلی مک لینِ بازیگر و دالایی لاما(رهبر بوداییان تبت) به آن اعتقاد دارند. همانطور که انتظار میرود، اثبات علمی اینکه یک شخص زندگانیای قبل از تولد داشته است، کار ساده ای نیست.
به گزارش بیگ بنگ، شواهد قابل استفاده باید به شکل اطلاعات و جزئیات ویژه ای دربارۀ زندگی های پیشین باشد که هیچکس دیگری از آنها اطلاع ندارد. حتی بهتر است شامل اطلاعاتی باشد که ابهاماتی را حل میکند. مثلا اگر شخصی ادعا میکند که آملیا ارهارت یا جیمی هوفا (یا سالها بعد ناتالی هالووی) بوده است، باید معماهای پیرامون سرنوشت آنها را حل کند.
با اینکه میلیونها نفر از مردم به تناسخ اعتقاد دارند اما افراد اندکی ادعا میکنند خاطراتی را از زندگی پیشینشان به یاد دارند. معمولا این تجدید خاطرات در طول یک تکنیک روان درمانی بحث برانگیز (و اصولا بی اعتبار) به نام برگشت به زندگی گذشته”، اتفاق میافتد. در واقع بهترین نمونهی تناسخ از این طریق پیدا شده است.
معروفترین نمونهی زندگی پیشین، بردی مورفی بود. بردی زنی ایرلندی در قرن ۱۹ میلادی بود که ویرجینیا تای اهل کلرادا، ادعا کرد در زندگی پیشینش بوده است. ادعای شگفت انگیز وی در سال ۱۹۵۲ و در طول یک جلسۀ هیپنوتیزم غیرحرفه ای توسط موری برن استین، اتفاق افتاد. تای تحت هیپنوتیزم -با یک لهجهی ایرلندی- خاطراتی را مربوط به زندگی پیشینش در دههی ۱۸۰۰ در شهر کورک- ایرلند و شامل تولدش در ۲۰ دسامبر ۱۷۸۹، زندگی، ازدواج و مرگش در سال ۱۸۶۴ بیان کرد. داستان تای در نگاه اول بسیار قانع کننده است؛ او هیچ وقت در ایرلند نبوده است و احتمالا نمیتوانسته بسیاری از جزئیاتی را که به خاطر آورده است بداند مگر اینکه، یک قرن پیش آنها را زندگی کرده باشد. برن استین یک کتاب پرفروش در این مورد و بردی مورفی نوشت که تأثیر جهانی دربرداشت.
زمانی که رومهنگاران محقق برای بررسی این ماجرا به ایرلند رفتند، داستان بردی مورفی شروع به فروپاشی کرد. درحالی که برخی ادعاهای کلی اثبات شدند، اما واقعا هیچ مدرکی مطابق با اکثر خاطرات تای توسط محققان پیدا نشد. هیچ پیشینه یا نوشته ای مربوط به بردی مورفی که در آن تاریخ ها متولد شده و وفات کرده باشد، وجود نداشت. کسانی که تای به عنوان بردی مورفی با آنها مواجه شده بود از جمله همسرش و دیگران، هرگز وجود نداشته اند.
به نظر میرسد که برن استین و ناشرانش آنقدر برای استفاده از این فرصت برای شهرت و منافعشان اشتیاق داشتند که از بررسی تطابق ماجراهای مورفی با واقعیتهای تاریخی، غافل شدند. بعدها مشخص شد که تای در دوران کودکی وقتش را با همسایه ای که یک مهاجر ایرلندی بوده( اتفاقا به نام بردی مورفی) میگذرانده و جزئیاتی در مورد ایرلند، با لهجهی ایرلندی دریافت میکرده است.
مطالعه ای جدید نشان می دهد میزان فتوسنتز در دو قرن گذشته افزایش قابل ملاحظه ای داشته است. زندگی بر روی زمین به فتوسنتز بستگی دارد که آنرا می توان عمل تبدیل نور ِ خورشید به غذا توسط برگ گیاهان تعریف کرد. اما محاسبه میزان شدت این عمل به صورت کلی، تا به امروز غیرممکن نشان می داد.
به گزارش بیگ بنگ، همانطور که این مطالعات جدید نشان می دهد، برخی فعالیت های انسانی باعث تسریع و برخی از این فعالیت ها نیز باعث کُند شدن فتوسنتز در زمین شده است. الیوت کمپبل استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه کالیفرنیا گفت: مطالعات قبلی فقط مناطق و دوره های زمانی محدودی را پوشش می داد. ما شروع به جمع آوری اطلاعاتی از تمام کرۀ زمین کردیم که مدت طولانی را نیز تحت پوشش خود دارد.»
کمپبل و همکارانش افزایش میزان فتوسنتز را در دو قرن گذشته ۳۰ درصد تخمین زدند. محققان نیز میزان کربونیل سولفید در لایه های برف قطب شمال را اندازه گیری کردند. کروبنیل سولفید از خانواده کربن دی اکسید می باشد که توسط گیاهان از هوای موجود در سطح زمین زدوده شده است. این مطالعۀ جدید در جستجوی دلیل برای این افزایش میزان فتوسنتز نبوده است. اما مدلهای رایانه ای چند عامل برای این افزایش سطح فتوسنتز ارائه دادند که همۀ آنها به گرمایش جهانی منتهی می شوند. این دلایل عبارت اند از: افزایش میزان کربن دی اکسید در جو، طولانی تر شدن فصول و آلودگی نیتروژن.
افزایش میزان فتوسنتز و رشد گیاهان می تواند به سیستم انباشت کربن کرۀ زمین کمک کند، اما افزایش میزان کربن دی اکسید حاصل از گلخانه های انسانی باعث شده که زمین در این امر نتواند موفق باشد. جو بری” از نویسندگان این مقاله افزود: افزایش میزان فتوسنتز زمین نتوانسته اثرات مصرف سوخت های فسیلی را جبران کند. ترمزهای طبیعت نیز در امر کاهش میزان کربن دی اکسید چندان کاری از دستشان بر نمی آید. بنابراین یافتن راه حلی برای کاهش میزان کربن دی اکسید در جو فقط به ما بستگی دارد.»سه سیاره از مجموع هفت سیارهٔ متعلق به ستاره کوچک و کم نور تراپیست-۱ بطور ثابت در ناحیه قابل ست به چرخش می پردازند؛ این ناحیه از دمای مناسبی برای حفظ آب مایع برخوردار است. آب یکی از مؤلفه های اساسی حیات به شمار می رود. سیارات با فاصله بسیار کمی نسبت به یکدیگر قرار دارند، یعنی تنها چند برابر بیشتر از فاصله میان زمین و ماه.
به گزارش بیگ بنگ، اگر در چنین فواصل کوتاهی شهاب سنگی به سطح یکی از سیارات برخورد کند، مخروبه های به وجود آمده مسیرش را میان آنها ایجاد می کند. اگر باکتری ها یا سایر اشکال حیات در مخروبه های به جای مانده تجمع یابند، فرایندی به نام پان اسپرمیا”(Panspermia) روی می دهد. بر اساس این نظریه، که در سدهی پیشین رواج فراوان داشته، احتمال داده میشود انتقال حیات از یک منظومهی ستاره ای به منظومهی ستاره ای دیگر و از طریق انتشار میکروارگانیسمها صورت گرفته باشد. به باور برخی از دانشمندان، شاید حیات در سیاره زمین به همین شکل آغاز شده باشد؛ طوری که انتقال می از مریخ به زمین بی تاثیر نبوده است.
اکنون ماناسوى لینگام و آوى لئوب از دانشگاه هاروارد دریافته اند که احتمال وقوع این نوع انتقال ِ حیات، میان سیاره های تراپیست-۱ به میزان هزار برابر بیشتر از انتقال می میان زمین و مریخ می باشد. شکل گیری یا انتقال حیات به سیاره ای دیگر بسیار پیچیده تر از برخورد سنگ های آسمانی به سیارات است. فرآیند انتقال باید برای بقا با عواملی نظیر خلأ و تابش های نامطلوب در فضا مقاومت کند که فقط برخی ارگانیسم ها از چنین قابلیتی برخوردارند. اما رفت و آمد سریع میان سیاره های قابل ست در منظومۀ تراپیست-۱ باید کارساز و موثر باشد.
لینگام بیان کرد: چون این فواصل بسیار نزدیک هستند، امکان مهاجرت انواع متعددی از گونه های می و غیره از یک سیاره به سیاره ای دیگر وجود دارد. این بدان معناست که اگر حیات در یکی از سیاره های تراپیست-۱ وجود داشته باشد، احتمالا در هر سه سیاره واقع در ناحیه قابل ست نیز، شرایط حیات مُهیا می شود. تیم پژوهشی با بهره گیری از روش های ریاضی به مقایسه منظومۀ تراپیست-۱ با یک سری جزایر پرداخت تا شرایط مهاجرت و انقراض میان آنها را مورد بررسی قرار بدهد.
فیزیکدانان به دنبال حل معمای آگاهی شاید کمی عجیب به نظر برسد
که فیزیکدانان به معمای آگاهی توجه نشان می دهند. لابد می پرسید چرا؟ خب، آگاهی چیزی نیست که مربوط به دانش باشد. شما نمی توانید آگاهی را لمس کنید. حتی نمی توانید آن را ببینید. و بدتر از آن نمی توانید مقدارش را اندازه بگیرید (مثلا بگویید من نسبت به فلان موضوع ۱۰ مقدار آگاهی بیشتر از فلانی دارم!). با همه اینها ما می دانیم که آگاهی وجود دارد. در ابتدا آگاهی مربوط می شد به قلمرو فلسفه و البته زیاد از حد غیر زمینی بود تا اینکه با پیشرفت علم، زیست شناسان به موضوع آگاهی توجه نشان دادند و در مرحلۀ بعد این عصب شناسان بودند که با دستگاه های اسکن مغزیشان، پا به عرصه پر رمز و راز آگاهی گذاشتند. ادوارت ویتن مشهور، فیزیکدانی که بعضی او را با نیوتن و اینشتین مقایسه می کنند در جایی گفته است که ممکن است آگاهی برای همیشه یک راز باقی بماند. به نظر او شاید زیست شناسان و فیزیکدانان بالاخره بتوانند کارکردهای مغز را بهتر درک کنند، اما آگاهی برای همیشه یک راز باقی خواهد ماند. او می گوید خیلی راحتتر است که تصور کنیم که بیگ بنگ را خوب فهمیده ایم تا اینکه حتی فکرش را بکنیم که روزی آگاهی را درک کنیم. شاید ویتن درست بگوید. اما دیگران از تلاش خود برای حل معمای آگاهی دست نمی کشند. راجر پنروز فیزیکدان دانشگاه آکسفورد، عقیده دارد که ممکن است مغز یک کامپیوتر بیولوژیکی نباشد. او برخلاف خیلی از دانشمندان که معتقدند مغز از قوانین کامپیوترهای ساخت بشر پیروی می کند، می گوید که ممکن است که برخی از کارکردهای مغز از قوانین محاسباتی کامپیوترهای ما پیروی کند اما نه همه کارکردهای آن. به نظر او بخش صرفا کارکردهایی که به آن ناخودآگاه اطلاق می شود می تواند مدلی باشد از آنچه در کامپیوترهای ما اتفاق می افتد ولی بخش خودآگاه قوانین مخصوص به خود را دارد. فرضیه او اینست که احتمالا حل معمای آگاهی را باید در مکانیک کوآنتوم و دنیای زیر اتمی پیدا کرد
درباره این سایت